سفارش تبلیغ
صبا ویژن
صبا

 

 

وداع

می روم خسته و افسرده و زار
سوی منزلگه ویرانه ی خویش
بخدا می برم از شهر شما
دل شوریده و دیوانه ی خویش

می برم تا که در آن نقطه ی دور
شستشویش دهم از رنگ گناه
شستشویش دهم ار لکه ی عشق
زین همه خواهش بی جا وتباه

می برم تا ز تو دورش سازم
زتو ای جلوه ی امید محال
می برم زنده به گورش سازم
تا از این پس نکند یاد وصال

ناله میلرزد ,می رقصد اشک
آه, بگذار که بگریزم من
ازتو, ای چشمه ی جوشان گناه
شاید آن به , که بپرهیزم من

بخدا غنچه ی شادی بودم
دست عشق آمد و از شاخم چید
شعله ی آه شدم, صد افسوس
که لبم باز بر آن لب نرسید

عاقبت بند سفر پایم بست
می روم, خنده به لب , خونین دل
می روم, ازدل من دست بدار
ای امید عبث بی حاصل

 


نوشته شده در  چهارشنبه 87/9/13ساعت  8:28 عصر  توسط صبا 
  نظرات دیگران()

 

تا شقایق هست زندگی باید کرد.

 

به سراغ من اگر می آیید,
پشت هیچستانم.
پشت هیچستان جایی است.
پشت هیچستان رگ های هوا,پر قاصدهایی است.
که خبر می آرند, از گل وا شده ای دورترین بوته ی خاک.
روی شن ها هم ,نقش های سم اسبان سواران ظریفی ست که صبح
به سر تپه ی مرعاج شقایق رفتند.
پشت هیچستانم, چتر خواهش باز است:
تا نسیم عطشی در بن برگی بدود,
زنگ باران به صدا می آید.
آدم اینجا تنهاست
و در این تنهایی , سایه ی نارونی تا ابدیت جاری است.
به سراغ من اگر می ایید,
نرم و آهسته بیایید, مبادا که ترک بردارد
چینی نازک تنهایی من.

 خوشا به حال سهراب که اینقدر همه چیز را زیبا می دید, اگر دوست دارید سهراب را بیشتر بشناسید بیوگرافی اوا را که به قلم خودش نوشته شده و توسط خواهرش پریدخت سپهری در کتاب هنوز در سفرم(مجموع ای از نامه ها و شعر های منتشر نشده سهراب)
به چاپ رسیده را بخوانید.

 

من کاشی ام اما در قم متولد شده ام . شناسنامه ام درست نیست. مادرم می داند که من روز چهاردهم مهر(6اکتبر) به دنیا آمده ام . درست سر ساعت 12. مادرم صدای اذان را می شنیده است. در قم زیاد نمانده ایم. به گلپایگان و خوانسار رفته ایم. بعد به سرزمین پدری. من کودکی رنگینی داشته ام.دوران خردسالی من در محاصره ترس و شیفتگی بود. میان جهشهای پاک و قصه های ترسناک نوسان داشت. با عمو و اجداد پدری در یک خانه زندگی می کردیم و خانه بزرگ بود. باغ بود همه جور درخت داشت.برای یاد گرفتن وسعت خوبی بود.زمین را بیل می زدیم.چیز می کاشتیم . پیوند می زدیم و هرس می کردیم. در این خانه پدر و عمو ها خشت می زدند.بنایی می کردند به ریخته گری و لحیم کاری می پرداختند. چرخه خیاطی و دوچرخه تعمیر می کردند. تار می ساختند. به کفاشی دست می زدند . در عکاسی ذوق خود می آزمودند.قاب منبت درست می کردند.نجاری و خراطی پیش می گرفتند.کلاه می دوختند باصدف دگمه و گوشواره می ساختند.
کوچک بودم که پدرم بیمار شدوتا پایان زندگی بیمار ماند.پدرم تلگرافچی بود.در طراحی دست داشت.خوش خط بود.تار می نواخت.او مرا به نقاشی عادت داد.الفبای تلگراف(مورس)را به من آموخت.در چنان خانه ای خیلی چیزها می شد یادگرفت.

ادامه مطلب...

نوشته شده در  یکشنبه 87/7/14ساعت  1:12 صبح  توسط صبا 
  نظرات دیگران()

 

 خودم فتوشاپ کردم!!

 

دیشب که بارون اومد                  یارم لب بون اومد   

رفتم لبش ببوسم                   نازک بود و خون اومد

خونش چکید تو باغچه             یه دسته گل در اومد

رفتم گلش بچینم                       پرپر شد و ور اومد

رفتم پرپر بگیرم                       کفتر شد و هوا رفت

رفتم کفتر بگیرم                     آهو شد و صحرا رفت

رفتم آهو بگیرم                    ماهی شد و دریا رفت!

 

شعر بالا از "نوشته های پراکنده" صادق هدایت هست. کسانی که اعتقاد دارند نوشته های صادق هدایت اثراتی چون یأس و نومیدی دارد و او از ابتدا فرد ناامیدی بوده من به آنها اعلام می کنم که شما اصلا صادق هدایت را نمی شناسید و یا نوشته های او را نمی فهمید.

به دوستان پیشنهاد می کنم کتاب سه قطره خون او را بخونید.

 


نوشته شده در  چهارشنبه 87/4/12ساعت  1:38 صبح  توسط صبا 
  نظرات دیگران()

 

بخوان بنام گل سرخ در صحاری شب

که باغ ها همه بیدار و بارور گردند.

بخوان دوباره بخوان تا کبوتران سپید

به آشیانه ی خونین دوباره برگردند.

 

بخوان بنام گل سرخ در رواق سکوت

که موج و اوج طنینش زدشت ها گذرد

پیام روشن باران

زبام نیلی شب

که ره گذار نسیمش به هر کرانه برد.

 

زخشک سال چه ترسی!

که سد بسی بستند

نه دربرابر آب

که در برابر نور

ودر برابر آواز و در برابر شور...

 

در این زمانه عسرت

به شاعران زمان برگ رخصتی دادند

که از معاشقه ی سرو و قمری و لاله

سرودها بسرایند ژرف تر از خواب

زلال تر از آب.

تو خامشی که بخواند؟

تو می روی که بماند؟

که بر نهالک بی برگ ما ترانه بخواند؟

از این گریوه به دور

در آن کرانه به دور

درآن کرانه ببن.

بهار آمده

ازسیم خاردار گذشته.

حریق شعله گوگردی بنفشه چه زیباست!

 

هزارآینه جاریست.

هزارآینه اینک به هم سرایی قلب تو می تپد با شوق.

زمین تهی ست زرندان

همین تویی تنها

که عاشقانه ترین نغمه را دوباره بخوانی.

بخوان بنام گل سرخ و, عاشقانه بخوان:

((حدیث عشق بیان کن بدان زبان که تو می دانی))

 

 

 

 

 


نوشته شده در  یکشنبه 87/3/26ساعت  1:37 صبح  توسط صبا 
  نظرات دیگران()

 

طریقه ای در معرفت و در تربیت در بین مسلمین که پیروان آن پشمینه پوشی را به عنوان نشانه ترک ما سوی الله(آنچه غیر از خدا) شعار خویش کرده بودند و به همین سبب به نام صوفیه و متصوفه خوانده می شده اند. این طریقه در بین مسلمین از قرن دوم ه . ق. بیس و کم ظاهر شد اما تا قرن سوم که آغاز ظهور مذهب تصوف است از عناصر واقعی تصوف و اصلاحات و افکاری مانند عشق الهی, وحدت وجود, فنا وبقا و غیره که بعدها مدار تصوف گردید هنوز خبری نبود و اگر بود به صورت پخته ی قرنهای بعد نبود ولی در این قرن خاصه از زمان رابعه عدویه زمینه ی غالب این مطالب فراهم گردید. در قرون سوم و چهارم تصوف رونق تمام یافت و تدریجا علاوه بر سازمان یافتن جنبه ی علمی آن مخصوصا در قرون تالی (هفتم و هشتم هجری قمری) به صورت یک منظومه ی نظری عرفانی و آمیخته با فلسفه و کلام و تا حدی مبتنی بر فکر اتحاد و وحدت وجود و عسق به خدا و امکان اتصال مستقیم به وی در آمد.

در باب اشتقاق لفظ صوفی -  که بعدها توسعا بر تارکان دنیا و زهادی که حتی قبل از پیدایش اصطلاح تصوف در بین مسلمین می زیسته اند نیز اطلاق شد – اقوال مختلف است (ازجمله انتساب صوفیه به اهل صفه) ولی ظاهرا صحیح این است که صوفی منسوب است به صوف و نسبت این طبقه به صوف به مناسبت جامه ش پشمی خشنی است که بر تن می کرده اند. در واقع صوفی مطابق پشمینه پوش پارسی است. و متصوفه خودشان را اهل حق هم می خوانند.

تصوف بیش از هزار سال است که در مشرق زمین در ممالک اسلامی و بالاخص در ایزان رواج زیادی داشته است و بسیاری از حکما و شعرا و ادبای ایران با این طریقه آشنایی داشته اند و مخصوصا تاریخ ادبی ایران از قرن پنجم هجری قمری با تصوف آمیختگی خاصی پیدا کرده است و از آن به بعد کلام خیلی از شعرای ایران خواه آنان که عملا در سلک صوفیه وارد بوده اند و خواه آنها که اصطلاحات تصوف را در شعر و ادب به کار می برده اند کمابیش رنگی از تصوف داشته است.

در باب منشا تصوف و منابع آن آرا مختلف است و ظاهرا حقیقت این است که تصوف در آغاز جنبه ی اسلامی داست و بعدا عناصر خارجی از منابع مختلف وارد آن گردید, اگر چه به زعم صوفیه , تصوف منبعی جز صفای قلب و کشف و شهود و مواهب الهی نداشته است. در هر حال ظاهرا تحت تاثیر آیات مکی و سوره هایی که متضمن وعید (تهدید) و انذار(تنبیه) و تخویف (ترساندن) بوده است, در بین مسلمین فکر خشیت (ترس) پدید آمده  و آنهارا به سمت ترک دنیا و اختیار زهد کشانیدعه است که پیغمبر آنان را از افراط در این کار منع می کرد و لیکن بعدا – مخصوصا پس از آنکه غنایم و افیاء (فیء) که از توسعه فتوح اسلام در خارج از جزیره العرب حاصل می شد به مدینه آمد و درتوزیع ثروت و مکنت عرب اختلاف و تفاوت به وجود آورد- عده ای از زهادمسلمین توجه به زهد و تقشف (به مقدار اندک از خوراک و پوشاک اکتفا کردن) را به عنوان اعتراض بر وضع اجتماعی آن زمان اظهار کردند. در قرون بعد وجود بعضی آیات و احادیث(مثلا بقره109 , ق 15) نیز مورد استناد صوفیه – که مبادی خود را بر تعالیم قرآن و سیرت پیغمبر متکی می شمردند- واقع شده و بدین گونه در بین مآخذ اصلی تصوف اسلامی قرآن و حدیث را نمی توان نادیده گرفت.

اما منابع خارجی تصوف اسلامی که تدریجا و در طی قرون به سبب ورود اتباع مذاهب و ادیان و فرقه های مختلف اهل کتاب و نفوذ بقایایی از عقاید آنها در محافل صوفیه وارد و مقبول شده است. عبارت از دیانت مسیحی و اعمال رهبانان , افکار ایرانی و هندی و بودایی و گئوسیان(منسوب به مکتب ثنویت که در قرن دوم م. در روم خیلی رواج داشته) و مانویان و فلسفه نو افلاطونی.

اشتغال دایم به سیاحت , اختیار پشمینه پوشی و ترک تاهل ظاهرا تا حدی به تقلید از رفتار بعضی از راهبان- که در عراق و شام تعداد نسبتا زیادی ازآنها درآن ازمنه وجود داشت- در بین متصوفه رایج گشته است. زندگی در خانقاه نیز تا اندازه ای تقلید از مسیحیان و راهبان است. در قرون اولیه اسلامی, بلخ- که مدتهای مدیدی از مراکز مهم دین بودایی بود- و اطراف آن از مراکز مهم تصوف گردید, و صوفیان خراسان در تهور فکری و آزادمنشی پیشرو سایر صوفیان به شمار می رفته اند و عقیده ی فناء فی الله – که تا اندازه ای شبیه افکار مذاهب هندی است(نیروانا)-تا حدی به دست صوفیان خراسانی از قبیل با یزید بسطامی و ابو سعید ابو الخیر و امثال آنها ترویج می شده است , و حتی گفته شده است که سرگذشت ابراهیم ادهم را صوفیان قرن دوم ه.ق مطابق آنچه از شرح حال بودا شنیده بودند ساخته و پرداخته اند. از جمله شباهت های نزدیک بین بودائیان و متصوفه ترتیب مقامات است. انتشار فلسفه نو افلاطونی نیز در بین مسلمانان در تحول تصوف و پیدایش و بسط نظری تاثیر فراوان داشت.

تصوف اسلامی غالبا در سه صورت در طی تاریخ تجلی می کند:

1-      تمسک به شریعت و اجتناب از ترک ضروریات شرعی.

2-      عدم تقید به حدود و قیود شریعت و اتکا به ذوق و شهود قلبی و روحانی.

3-      جمع بین این دو صورت و رعایت اعتدال در پیروی از شریعت و جست و جوی حقیقت .

مشاهیر صوفیه ای که به صورت اول از تصوف منسوبند حارث محاسبی, ابوالقاسم قشیری, عبدالقادر جیلانی, خواجه عبدالله انصاری و شهاب الدین سهروردی (صاحب عوارف المعارف) هستند.

از کسانی که به صورت دوم انتساب دارند بایزید بسطامی, حسین بن منصور حلاج, محیی الدین ابن العربی و صوفیه ی فرقه ی ملامتیه .

و از پیروان صورت سوم ابو سعید ابو الخیر, عطار و جلال الدین رومی را می توان نام برد. هریک از طبقات مذکور بر حسب امری که آن را مدار تربیت خویش کردند شیوه ای بیش و کم خاص در امر تربیت پیش گرفتند و لیکن در باب ضرورت پیروی مرید از مراد همه ی طبقات صوفیه با وجود اختلاف در آداب جزئی همواره اتفاق نظر داشتند.

در ایران از اوایل عهد سلاجقه , صوفیه مورد توجه عامه و بزرگان واقع شده اند و مخصوصا ظهور محمد غزالی از اسباب مزید توجه عامه به مشایخ صوفیه شد. از مشاهیر صوفیه در قرون پنجم و ششم سلمی , امام ابوالقاسم قشیری , ابوسعید ابوالخیر , شیخ احمد جامی , احمد غزالی, عین القضاه همدانی و مجدالدین بغدادی را می توان نام برد. در عهد مغول و دوره ی بلافاصله قبل از آن از مشاهیر صوفیه ی ایران , نجم الدین کبری, نجم الدین دایه و قطب الدین حیدر را می توان نام برد. در عهد تیموریان نیز بعضی لز مشایخ صوفیه مشهور و مورد توجه بوده اند و از آن جمله اند: علاء الدوله ی سمنانی , عبدالرزاق کاشانی و شاه نعمت الله ولی. از اکثر صوفیه ی ایران آثار منظوم و منثور باقی مانده است و ادب صوفیه در تاریخ ادبیات ایران رنگ و شکل خاصی دارد.

مقارن قرن هفتم تصوف در آسیای صغیر نشر و بسط یافت و کسانی مانند صدرالدین قونیوی و جلال الدین رومی و امثال آنها این طریقه را در آنجا رواج دادند و بعدها بکتاشیه مانند مولویه در آسیای صغیر شهرت و نفوذ تمام کسب کردند در هند نیز مقارن همین ادوار کسانی مانند نظامالدیناولیا و بهاءالدین زکریا می زیسته اند.

از عهد صفویه تصوف در ایران رو به انحطاط گذاشت و با رواج مذهب شیعه و قوت فقها و علمای این مذهب مشایخ صوفیه نفوذ و قدرت خود را از دست دادند و علمای شیعه در طعن و قدح (طعنه زدن) مشایخ صوفیه کتب و فتواها نوشتند. در اواخر عهد صفویه تا اوایل قاجاریه بعضی از مشایخ صوفیه که احیانا از هند به ایران می آمدند مورد طعن و نفرت شدید عامه و قدح و تکفیر خاصه واقع می شدند و از آن جمله شید معصومعلی شاه دکنی و نور علیشاه اصفهانی را می توان ذکر کرد که اولی به فتوی و تحریک آقا محمد علی کرمانشاهی معروف به وحید بهبانی و مشهور به صوفی کش به قتل رسید. در دوره ی محمد شاه قاجار مخصوصا به علت نفوذ حاج میرزا آقاسی که خود صوفی و مرید مولا فخرالدین عبدالصمد همدانی بود دوباره بساط تصوف در ایران رونقی یافت و در دوره ی ناصرالدین شاه از مشایخ صوفیه نام حاج میرزا حسن صفی علیشاه مخصوصا شهرت تمام یافت که خانقاه صفی علیشاه به وسیله یوی در تهران تاسیس شد و بعد از وفات او انجمن اخوت از آن منشعب گردید.

از بزرگان و مشایخ صوفیه علاوه بر آنهایی که قبلا نامشان گذشت اینان را می توان نام برد:

ابن فارض, ابو الحسن خرقانی, ابو نصر سراج, ابونعیم , برهان الدین ترمذی, عین اقضات همدانی, مالک دینار, معروف کرخی , هجویری.

 

منبع : دایره المعارف دکتر مصاحب      
نوشته شده در  دوشنبه 87/2/23ساعت  1:10 صبح  توسط صبا 
  نظرات دیگران()

عشق؟؟؟؟

دهانم را با آتش مقدس طهارت دادم تا درباره عشق سخن بگویم اما چون دهان گشودم مرا لال یافتید. من پیش از آنکه عشق را بشناسم سرودهایش را زیر لب زمزمه کردم و چون آن را شناختم واژه ها در دهانم سنگینی کردند و آواز آن در سینه ام خاموش گردید. مردم درباره شگفتی های عشق از من پرسیده بودند ومن با آنان سخن می گفتم اما اکنون نوبت من است که درباره عشق از شما بپرسم؟
آیا در میان شما کسی هست که پاسخ من را دهد و از حال خود خبر کند؟ آیا در میان شما کسی هست که بتواند قلب مرا به قلبم تعبین کند و روحم را به روحم نشان دهد.؟مرا آگاه کنید.این چه آتشی که در سینه ام می سوزد؟و این چه دستان پنهانی هست که روح مرا درتنهایی میگیرد و شرابی آمیخته از تلخی لذت و شیرینی در دهانم میریزد.بالهایی که در آرامش شب در اطراف من به پرواز در می آیند چیستند؟من شب زنده داری می کنم و به چیزهایی که نمی شنوم گوش فرا می دهم و به چیزهایی که نمی بینم خیره می شوم و درباره چیزهایی که نمی فهمم می اندیشم و چیزهایی را احساس می کنم که درکش نمی توانم کرد و اندوهگین می شوم زیرا اندوه برای من از شادی و سرور با ارزش تر است.

من خودم را تسلیم قدرتی کردم که تا هنگام طلوع خورشید مرا می میراند و زنده می کند و زمانیکه پرتو نور در گوشه و کنار اتاقم پر می شوند, به خواب می روم در حالیکه سایه های بیداری در میان پلکهای پژمرده ام به حرکت در نمی آیند . مرا از عشق آگاه کنید از این راز پنهان و مخفی در پشت زمان های بسیار دور از اندیشه مطلق که علت همه راه حل هاست.

مردم مرا آگاه کنید

آیا در میان شما کسی هست که انگشتان عشق روح او را لمس کرده باشد؟

آیا در میان شما کسی هست که چون دلداده اش او را بخواند پدر و مادر و وطن خود را ترک کند؟

آیا در میان شما کسی هست که از دریا و بیابان و کوهها و دره ها نگذرد و به معشوق جانش نرود؟

کدامین جوان می تواند تا دور دست ترین مکانها به دنبال قلبش نرود در حالی که معشوقه ای در آن دوردستها داشته باشد؟

کدامین انسانی است که در برابر اله اش همچون عود نسوزاند؟

دیروز در آستانه معبد ایستاده بودم تا درباره اسرار و مزایای عشق از رهگذران بپرسم.

پیرمرد خمیده ای از کنارم گذشت و گفت عشق یک ضعف غریزی است که از انسان نخستین به ارث برده ایم.

جوانی تنومند از کنارم گذشت و با شادی گفت عشق اراده ای است که در نهاد ما قرار دارد و آینده مارا با گذشته ی  نسل ها پیوند می دهد.

زنی اندوهگین از کنارم گذشت و گفت عشق زهره کشنده ای پشت مارهای سیاهی که در غارهای دوزخ به سر می برند و زهر خود را در فضا منتشر می کنند تا به صورت قطره های شبنم فرود آیند و جان های تشنه اندکی مست آن گاه یکسان هوشیار و سپس تا ابد بکشند.

دوشیزه ای با گونه های سرخ از کنارم گذشت و لبخند زنان گفت عشق چشمه جوشانی است که خروشان نهر آن بر جانهای تنومند جاری میکنند تادر برابر ستارگان شب ساکن شوند و در برابر خورشید شناور باشند.

مرد سیاه پوش با ریش بلند از کنارم گذشت و با اندوه گفت عشق حکمت آسمانی است. دیدگانمان را روشن می کند تا مانند خدایان بنگریم.

مردی نابینا عصا به دست از کنارم گذشت و ناله کنان گفت: عشق مه غلیظی است که آدمی را از هر طرف فرا می گیرد و نشانه های وجود را از او محو می کند تا چیزی جز سایه های لرزان در میان تخته سنگ ها ببیند و جز فریادشان را از قعر دره ها می اید نشنود.

جوان تار به دستی از کنارم گذشت و نغمه کنان گفت عشق شعاعی افسون کننده است که از اعماق ذات بیرون می آید و اطراف آن را روشن می کند تا جهان را در مرغزار و زندگی را به صورت خوابی زیبا ببیند.

پیر مردی سالخورده و کمر خمیده از کنارم گذشت ودر حالیکه می لرزید و پای خودرا به زور می کشید گفت راحتی جسم در آرامش گور و سلامتی نفس در درون ابدیت است .

کودکی؟ساله از کنارم گذشت و خنده کنان فریاد زد و گفت عشق پدر و مادر من هستند. هیچ کس به اندازه آنان عشق را نمی شناسند.

و چون شب فرا رسید عبور رهگزران متوقف شد, صدایی از درون معبد شنیدم که می گفت زندگی دو قسم است: نیمی از ان جام و نیمی دیگر شعله ور. عشق آن نیمه شعله ور است .

به درون معبد رفتم و به سجده افتادم و در راز ونیاز خود چنین گفتم پروردگارا

مرا طعمه ی مقدس عشق قرار ده.

آمین

 

جبران خلیل جبران

 

به نظر شما عشق یعنی...


نوشته شده در  سه شنبه 87/1/13ساعت  1:57 صبح  توسط صبا 
  نظرات دیگران()

صبا اگر  گذری افتدت به کشور دوست               بیار نفحه ای از گیسوی معنبر دوست

 به جان او که من از شکر جان بر افشانم               اگر به سوی من آری پیامی از بر دوست

 اگر چنانکه در آن حضرتت نباشد بار                       بدین دو دیده بیار غباری از در دوست

 من گدا و تمنای وصل او؟ هیهات                          کجا به چشم بینم خیال منظر دوست

 دل صنوبریم همچو بید لرزان است                        زحسرت قد و بالای صنوبر دوست

 اگر چه دوست به چیزی نمی خرد مارا                  به عالمی نفروشیم مویی از سر دوست

 چه باشد ارشود از بند غم دلش آزاد                     چو هست حافظ خوشخوان غلام و چاکر دوست


نوشته شده در  سه شنبه 86/11/23ساعت  5:9 عصر  توسط صبا 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
کلاه قرمزی
سفره هفت سین ما
[عناوین آرشیوشده]

?????هر کی نیاد ضرر کرده?????